پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 9 روز سن داره
عروسی  بابا و مامانعروسی بابا و مامان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
مامان سحر مامان سحر ، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه سن داره
بابا آرشبابا آرش، تا این لحظه: 39 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
عقد بابا و مامانعقد بابا و مامان، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
ساخت وب سایت پرهامساخت وب سایت پرهام، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

پرهام دنیای سحر و آرش

پرهام دنیای منی

فرشته خوبي

 

"روزگارپرهام ازتولد... تاانتهاي خوشبختي"
...
...

مينويسم به عشق فرشته اي از بهشت به نام "پرهام" به معناي فرشته خوبي.
فرشته اي كه وجود نازنينش يكي از بهترين اتفاق هاي زندگي من و آرش بود.

اخرین روزی کاری ۱۴۰۳

سلام  امروز اخرین روز کاری مامانی . انقدر اعصابم داغون برای کارم کل کار تبدیل وضعیتم انجام شد که مبخواست مجوز بیاد بهم گفتند پست تو رو دادند به کسی دیگه اونروز دنیا رو سرم خراب شد واقعا ناعدالتی تا کی . فقط سپردم به خود خدا خودش درسته کنه. فردا صبح ۲۹اسفند راه میافتم میریم شمال تا ۱۳ فروردین . کار ساختمون مونده بریم انجامش بدیم به امید خدا 
28 اسفند 1403

فروختن و تعطیلی بخاطر سرما

سلام مامانی امروز ۶ اسفند بخاطر سرما و کمبود انرژی ادارات تعطیل شدند من و بابایی صبح رفتیم ارطه بخاطر فروش زمین ارطه که امروز مباینامه نوشتم داریم برمیگردیم تهران . رفتیم سرامیک خونه انتخاب کردیم 
6 اسفند 1403

تولد ، عوض شدن مدیر

سلام مامانی اوایل هفته قبل یعنی اول بهمن مجری ساختمون قایمشهر خیلی اذیتمون میکرد حرف زور میزد چون کاری های ساختمون بهش ندادم میخواست اینجوری انتقام بگیره دیدم نه اینجوری نمیشه مهندس ناظرم ازش خسته شده بود گفتم باید عوضش کنم خرجهای الکی میتراشید دیگه اول بهمن که توام موقع امتحانات بودم مجبور شدم غروب یکشنبه راه بیافتیم که دوشنبه بریم نظام مهندسی رفتیم فرم تعویض پر کردیم تا مجری جدید پیدا کنیم و اومدیم تهران بعد چند روز بالاخره دختردایی بابا رویا خداروشکر کسی پبدا کرد و من از تهران به عمو هادی وکالت دادم تا کار اداری انجام شه . بعد چند روز یعنی ۷ بهمن حکم جدید مدیر چمون خوردو مهندس صفری  عوض شد اون روز خیلی خیلی حالم بد بود واقعا حیف شد ب...
12 بهمن 1403

ساخت خانه و اداره .....

سلام  تو این چند وقته خیلی اعصابم بهم ریخته مهندس که مجری ساختمون شده خیلی اذیتمون میکنه به جای اینکه اون به حرفمون گوش کنه نظرهای مارو قبول کنه همیشه برخلاف ما حرف میزنه . از طراحی نقشه ساختمون بگیر تا پی کندن و بتن ریزی که به مدت یک ماه سرکار گذاشت اون روز هوا افتاب بود نزاشت بتن بریزم ارماتور بندم گفت منم نمیتونم بیکار بمون رفت به مدت یک ماه و پله را کج در اورد ، وال پست بد زد و مبلغش بالا گفت و ستون ۴۰ سانت داخل خونه اورد .اتاق خواب کوچیک کرد الان کع مدت ۸ ماهه باید تاسیسات و برق انجام میشد با روند کند این اقا کل کاراش داغون داغون اون وقتم بهش میگی تهدید میکنه میگه پایانکار نمیدم از طرفی چون کل کل بهش ندادم لج کرده اون روزی تک...
6 بهمن 1403

اندراحوالات دی ماه

سلام مامانی  الان چند وقته هوا خیلی الوده شده بود که نزدیک یه هفته مدارس( اخرای اذر ) تعطیل شدند و بابایی یک روز تعطیل بود ولی من و شما تو خونه بودیم . هفته قبل ۲ دی روز زن بود ما رو بردن باغ الیاسام از طرف اداره که خوب بود مراسمش بدک نبود . مامانی الان داریم خونه شمال میسازیم انقد خرجها بالاست دعا کن زودتر این دوران تموم شه به زودی ...
12 دی 1403

اندراحوالات اذر ماه

سلام  تو این ماهها بیشتر وقتها یادم میره بیام سراغ  صفحه که یادگاری ثبت کنم. هفته قبل یعنی ۱۰ اذر بخاطر وام ساخت خونه شمال تنها رفتم قایمشهر توام که بار دوم بود تو این چند سال تنهات گذاشتم پیش بابا بودی و بابا میگفت اون شب فقط بغض داشتی . فرداش اومدم گفتی دیگه نرو .تو باید تو خونه باشی همیشه . هفته بعدش برای ازمون صلاحیت حرفه ای برای تبدیل وضعیت رفتم پژوهشگاه نیرو بعدش رفتم ماشین به نام زدم . ۲۱ و ۲۲ اذر  بخاطر الودگی هوا تعطیل کردند بابایی رفت قایشمهر ما موندیم چون انقدر گریه کردی که تورخدا نریم شمال بابا بیچاره تنها رفت ...
23 آذر 1403