روز تلخ
سلام ماماني چند روز ديگه شما ميشي 18 ماه و واكسنت بايد بريم بزنيم .. خيلي استر س دارم واسه اين واكسن چون ميگن خيلي درد و سه روزم بچه نمي تونه راه بره نمي دونم انشاله به خوبي و خوشي تموم شه .
عزيز مامان ديروز بدترين روز زندگيم بوده ، ديروز با بابايي رفتيم فروشگاه واسه خريد چرخ خريد ورداشتيم و كل خريد كرديم تو هم نشونديم تو چرخ تو هم از چرخ خوشت اومده بود مشغول بازي كردن تو چرخ بودي همش مي خنديدي و خوش بودي عزيز دل مامان بعد از كلي خريد همين كه اومديم كل وسايل تو چرخ ورداشتيم خالي كرديم و شما رو چرخ گذاشته ايم گفتم كه تو چرخ بموني تا من حساب كنم بابايي در حال جمع كردن وسيله بود تو يه چشم بهم زدن همين كه كارت خريد دادم به خانمه تا حساب كنه ديدم چيزي محكم از چرخ افتاد زمين ديدم پسر گلمه كه خورد زمين اون لحظه چيزي اصلا نفهميدم و غش كردم از گريه بابايي اومد بغلت كرد تو هم در حال گريه كردن بودي ترسيدي و ضربه محكمي بود كه وارد شد به سرت .فورا برديمت بيمارستان دكتر هم گفت 12 ساعت بايد تحت نظر دكتر باشه به دكتر گفتم از سرش عكس بندازيم گفته از بچه زير دو سال عكس نمي دازن امكان سرطان خون هست . .خلاصه از ديروز تا حالا اون صحنه مياد جلوي چشم گريه ام مي گيره خودمه مقصر مي دونم . خدا خيلي خيلي بهم لطف كرده و پرهامم چيزيش نشد . خدا هميشه مراقب و محافظ بچه ها هست .خدايا متشكرم .