روزهاي آخر17 ماهگي
سلام ماماني الان اين مطلبو كه مي نويسم شما آخرهاي 17 ماهگيت جيگر ماماني انقد بامزه و شيرين شدي كه نگو . از رقصيدنت بگو تا شيطنتهات خيلي باحالي عشق مامان .خيلي با بابات جورتر تا با من چون بابايت مي برتت حموم يه ساعت باهات بازي مي كنه وبعدشم تو خونه دو تا پاهاتو مي گيره و آويزونت مي كنه تو هم اصلا نمي ترسي و خوشت مي آد و يه وقتاي بابا نشسته نق مي زني و پاهاشو مي گيري كه منو اويزون كن. شاد باشي و سلامت .بوسسسسسسسسسسس
مكعباتو خيلي دوست داري اينم عكسي كه مكعباتو بردي زير مبل داري باهاشون بازي ميكني اين صندلي ناهار خوري كه گذاشتم اونجا بخاطر اينه كه جنابعالي شيشه ميز عسلي ورداشتي شيكوندي منم به خاطر اينكه نري سراغ كنسول و جاشمعي و نشكونيشون چون يه دونه از جا شمعي ورداشتي شكوندي .
اينجام با باباي شب پنجشنبه رفته بوديم پارك ملت اولش شما خواب بودي ولي باباي بيدارت كرد و وقتي چشاتو باز كردي شروع به خنديدن و شيطنت از چشات مي باريد و با بابايي شروع به توپ بازي كردي اونجا نسبت به پاركهاي پايين خيلي هواش سرد و خنك بود دستات از سرما سردسردددددد شده بود ولي اومديم تو ماشين گرم شده .چقد فرقه بين پايين و بالا............