اولين مهد رفتن پرهام
سلام ماماني امروز شما يك سال و بيست روزته كه براي اولين براي بردمت مهد كه با محيط اونجا آشنا شي اول صبح با كلي وسايل رفتيم و بابايي ما رو برد كه خوشگلم خواب بود تو بغلم همين كه رسيديم و رفتيم تو اتاق مهد بيداري شدي و محل جديد رو ديدي اولش خوب بود و مربي مهد گفت مامان پرهام بره همين كه اومدم بيرون از اتاق فهميدي زدي زير گريه و خاله جونم تو راه بود مي خواست بياد پيشت منم نرفتم تا اينكه خاله اومد پيشت موند من رفتم اداره و بعد از چند ساعت خاله جون زنگ زد گفت مربي مهد مي گه ببرش خونه چون زده ميشه از مهد دو ساعت نشده بود رفته بودي مهد خاله جون بردتت خونه و مربي گفت روزهاي اول زودتر بايد بره خونه .خلاصه خيلي نگرانم كه از اين كه شما دير عادت كني به موندن تو مهد و اين موندن به نفع خودته چون هر چي بزرگتر شي وابسته گيت بيشتر مي شه و جدا كردنت از من سختر و تو وقتي گريه مي كني دلم ريش ريش مي شه ولي مجبورم تا عادت كني به مهد .خدا كنه زود عادت كني . خدايا اين روزها زودتر بگذره و تا اينكه ببينم پرهامم مثل بچه هاي ديگه آروم و ساكت تو مهد داره بازي مكنه . خدا يا كمك كن تا استرس و اضطرابي كه بابت اين قضيه دارم تموم شه .
پرهام جديدا در بالكن ياد گرفته و ميره بالكن و دوباره برميگرده تو اتاق و خوشش مي اد از بالكن و مخصوصا ميره با پرتقالها بازي مكنه و خودشو لوس ميكنه و ذوق ميكنه :