پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
عروسی  بابا و مامانعروسی بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
مامان سحر مامان سحر ، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
بابا آرشبابا آرش، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
عقد بابا و مامانعقد بابا و مامان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
ساخت وب سایت پرهامساخت وب سایت پرهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

پرهام دنیای سحر و آرش

پرهام دنیای منی

آلودگی هوا و نرفتن به مدرسه

پسر گل از شنبه ۱۱آذر هوا الوده شده به مدت، یک هفته مدارس تعطیله و انلاین درس میخونید.  منم ساعت ۶میرم سرکار و سه و نیم میام پیشت.  بخاطر پوکی استخوانم دکتر گفت باید ورزش کنی روزهای  که کلاس میبرمت خودم میرم باشگاه. 
15 آذر 1402

انفولانزا شدید و احوالات رفتن وامدن به مدرسه

سلام مامانی چند روز انفولانزا شدید گرفتی با بابایی که خیلی خیلی بد بود و ۴ روز مدرسه نرفتی. از وقتی مدرسه شروع شد با سرویس میری با سرویسم برمیگردی. راحت شدم قبلا باید میرفتی خونه خاله منصوره واقعا واسم سخت بود توام خونه دوست داشتی بیای خداروشکر سرویس خوب گیرت اومد. توام از اسانسور میترسی بادوست ت باهم میاید تو اسانسور و میای بالا. میای خونه اول میوه های که واست میزارم میخوری و بعد ناهارت میخوری.  الان نزدیک یکساله ماشین خریدم راحت شدم کلا خریدام و کلاس بردنت بامنه.  چون مثل قبل نمیتونم وسیله بگیرم دستم به کمر م فشار میاد چند روز باید درگیر کمر و پا و دستم باشم. الان کل خریدام باید با ماشین انجام بدم.  .  خدا...
10 آبان 1402

اول مهر و مصادف با رفتن به مشهد

سلام مامانی امسال اول مهر نتونستی بری مدرسه ۴مهر رفتی.  چون هتلی که گرفتیم اون تاریخ جا ی خالی داشت.  ما پنجشنبه ۳۰شهریور ساعت ۸شب راه افتادم با قطار چهارستاره ساعت ۷صبح مشهد بودیم و برگشتم یکشنبه شب دو مهر ساعت ۱۱راه افتادیم ساعت ۹ تهران بودیم.  اینم اولین روز مدرسه.،  پنجم ابتدایی  ...
5 مهر 1402

تاسوعا و عاشورا حسینی

سلام مامانی امسال محرم رفتیم شمال طبق معمول با خاله ازاده و زندایی شبا میرفتیم مسجد تو دلت خیلی میخواست بری الاشت چون امیرعلی اینا اونجا بود گفت ی بریم بخاطر اینکه بحثهای هست بخاطر خونه الاشت نتونسیم بریم حالا هی بهم میگفتی باید الاشت خونه بخری.. چون شنیده بودی خاله ازاده غروب عاشورا یه شب رفت الاشت خیلی ناراحت شدی گفتی ماهم بریم خونه خاله روهنده. منم گفتم بزار بحثها خوابید سال ...
14 مرداد 1402

خرید دوچرخه

دیروز ۲۹تیر برات دوچرخه خریدیم از کویر موتور. مامانی دو روز از خوشحالی دوچرخه توگرما میگی بریم من ذوق دارم بریم دوچرخه سواری که خداروشکر زود یاد گرفتی.  ...
30 تير 1402

عیدقربان

سلام مامانی عید قربان امسال رفتیم شمال خاله منصوره اینام اومدند. فردای عید خاله الهه و منصوره و ازاده خونمون شام دعوت بودند که حسابی بازی کردید شما بچه ها ...
11 تير 1402

تمام شدن مدرسه و پایان کلاس چهارم

سلام مامانی از 28اردیبهشت دیگه مدرسه نمیرید و 10خرداد هم کارنامه بهتون دادن.  بعدش، ما تعطیلات 14 و 15خرداد باهم رفتیم شمال با خاله الهه و نیواد اینا رفتیم زمین فوتبال بالا لموک باهم بازی، کردید و شام رفتیم  خونشون و بابا ساعت 12اومد دنبالمون  اینم کارنامه اینم طبیعت شب خونمون ...
17 خرداد 1402

عروسی و پایان مدرسه

سلام مامانی هفته قبل یعنی 25اردیبهشت اخرین روز مدرسه بود فرداش که سه شنبه بود تعطیل بود.  مدرسه ولی تا ۱٠ ابلاغ کرد که بچه ها بیان ولی مدیر مدرسه گفت ما کاری نداریم بیارید یا نه هرجور راحتید. منم نبردمت چون فرداش چهارشنبه جشن عروسی ایمان پسرعموم بود رفتیم
2 خرداد 1402

روز معلم کلاس چهارم

امسال جشن خیلی خوبی گرفتند نماینده کلاس ازتون انقد بهتون خوش، گذشت و خوراکی خوردید اومدی خونه میل به غذا نداشتی. اومدی تعریف میکردی که همه بچه ها گریه میکردند بخاطر اینکه خانم مطلبی امسال بازنشسته میشه ممنونم از خانم مطلبی عزیز  ...
13 ارديبهشت 1402