پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
عروسی  بابا و مامانعروسی بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
مامان سحر مامان سحر ، تا این لحظه: 37 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره
بابا آرشبابا آرش، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
عقد بابا و مامانعقد بابا و مامان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
ساخت وب سایت پرهامساخت وب سایت پرهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

پرهام دنیای سحر و آرش

پرهام دنیای منی

اولين باي باي كردن پرهام

سلام عشق مامان الان شما 10ماه و بيست روزته كه چند روزي باي باي كردنو خاله آزاده بهت ياد ياد بهت مي گيم باي باي كن دستاتو تكون مي دي باي ياي ميكني خيلي دوست دارم عشقم .خدا رو شكر بعد از يه ماهي مريضي (سرماخوردگي و اسهال و استفراغ ) الان چند روزيه بهتر شدي قربون اون صبر و طاقتت برم كه يه ماه مريضاتو تحمل كردي .
23 بهمن 1392

مريض شدن گل پسرم و مهربونيهاي خاله جون

سلام ماماني شما چند وقتي يعني دقيقا 1 ماهي است كه علائم سرماخوردگي را داري و هنوز خوب نشدي هر روزم پيش يه دكتر مي برمت همشونم آنتي بيوتيك مي دن ديگه اعصابم خرد شد ازاين شربت هاي كه مي دن تو هم حالت بد ميشه وقتي شربتارو مي بيني حقم داري عزيزم .اين سرماخوردگيت كم بود كه اسهال و استفراغ اومد سراغت بي حال بودي بي حالترم شدي بعد اون بردمت مركز طبي كودكان اونم شربت داده بهت و بعد از ظهرش منم حالت تهوع داشتم و حالمم خوب نبود ولي الان بهتر شدم ولي تو لب به غذا نمي زني و فقط شير مي خوري امروز خاله جون آزاده ام مريض شد حالت تهو ع گرفته ديگه اعصابم خرد شد يكي خوب ميشه يه نفر ديگه مرضي مي شه دلم به خاله آزاده مي شوزه كه خيلي مهربونه اون شبي كه با ه...
15 بهمن 1392

مطالب جالب و پندآموز

ماماني اين مطالب برات گذاشتم كه خيلي جالبه و پندآموزه و منم خيلي از مطالبش خوشم اومده خدا كنه تو هم خوشت بياد : دست های کوچکش به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد التماس می کند : آقا... آقا " دعا " می خری؟ و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند و برای فرج آقا " دعا " می کند.... _________________________________________________________________ کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی... در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش، کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط&...
8 بهمن 1392

بدون شرح

پرهام جون اينجا از خواب پا شده كسله عزيز مامان اينجا برسو ازش ميخوام بگيرم بهم نميده اينجا پرهام جون مريضه و تب داره و بيحاله منم از ترس اينكه تبش بيشتر نشه روش چيزي ننداختم و تبش بيشتر شه چون چند روزيه سرماخورده و تب مي كنه .ايشاله زودتر خوب شي عزيز مامان.  ...
28 دی 1392

اولين نشستن و ايستادن و چهاردست و پا رفتن پرهام

سلام ماماني الان كه دارم اين مطلبو مي نويسم شما 9 ماه و 20 روزته و كارهاي كه تازه ياد گرفتي اينكه خودت به تنهاي مي توني بشيني بدون اينكه ماماني يا كسي ديگه كمكت كنه و ميز تلويزيون يا چيزي ديگه اي رو ميگيري و وايميسي و كار ديگه اينكه چهار دست و پا مي ري ولي زود خسته مي شي و دوباره سينه خيز مي ري . بدون شرح اينجا پرهام جون مريض و بي حاله اينم عكس دختر دايي مهرداد كه دايي پارسال فوت شده بود ...
23 دی 1392

مريض شدن پرهام

سلام  جيگيل مامان شما بعد اينكه از شمال برگشتي مريض شدي و شب اول مريضت خيلي تب كردي و تو خواب همش ناله مي كردي و همش بيدار بودي قربون اون ناله هات بره مامان كه بي قراري  بودي همش كه مامان  فردا صبحش بردتت پيش دكترت و آقاي دكترهم  يه سري شربت و امپول واست نوشت منم به خاطر پسرم مرخصي گرفتم و پيشش موندم اونروزشم همش بي قراري ميكردي و بغلم بودي همش و خدا رو شكر شربتاتو بهت مي دم كمي بهتر شدي .ايشااله هميه كوچولوي مريض خوب بشن تو هم زودتر خوب بشي عزيزم . ...
23 دی 1392

اولین دست زدن پرهام

سلام ماماني ديروز تو خونه  نشسته بودي و تلويزيون نگاه مي كردي كه براي اولين بار شروع به دست زدن كردي و من و باباي هم دست مي زديم تو بيشتر دست مي زدي قربون اون دست زدنت بره مامان جالبت از اون چيزو خيلي دوست داري و مي بيني هزار بارم نگاه كني خسته نمي شي حالت صورتت خيلي باحاله قرمز مي شي و اه اه مي گي و شروع به خنديدن مي كني. مثل سي دي چرا كه مي ذارم اين حالتو انجام مي دي هزار بارم ببيني واست تكراري نيست .  امروز صبح كه بردمت خونه خاله از خواب پاشدي و شروع به دست زدن كردي و به بالشت مي زدي و شروع به بازي كردن شدي و منم بخاطر اينكه همه خواب بودن محلت نذاشتم و گرفتي خوابيدي ببخشيد ماماني و...
18 دی 1392