روزهای اخر ماه مبارک رمضان و نذری مامان و بزرگ شدن گل پسر
سلام مامانی دو روز دیگه مونده تا عید فطر مامانی همه روزه هاشو گرفته ولی اخراش دیگه حالش خوب نبود دیگه نتوست بگیره . خدا مامانی ببخش واقعا دیگه کم اورده بود مامانی .
هفته پیش 23 ماه رمضون خونه خودمون شله زرد پختیم که خاله گلی و خاله مبشره و خاله منصوره وازاده هم بودند .
پسر مامانی الان کل جمله و کلمه چیزارو می تونه دقیق بگه . کارها و اداهاش خیلی بامزه شده وقتی مامان اداره ست دوست داره زودتر بره خونه و گل پسر شو ببینه واقعا دلم واست تنگ میشه همیشه میگم خدایا 12 سال دیگه کی میشه مامانی بازنشسته بشه تا بتونه خونه بمونه و پیش گل پسرش باشه .
تو مهد خیلی مظلومی و ساکت البته با مربی هات ولی با بچه ها اتیش می سوزونی .کلا دستشویتو نمیگی و روت نمیشه بخاطر همین مربیهات خودشون زحمتشو می کشن و زود به زود میبرنت دستشویی . صبحها ساعت 7 می برمت مهد و خوابی و میذارمت رو تخت اروم و معصوم خوابی دلم خیلی واست میسوزه و از ته دل ناراحت میشم نمیدونم چرا .
فردا شاید بریم شمال واسه عید فطر اونجا باشیم .