پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
عروسی  بابا و مامانعروسی بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
مامان سحر مامان سحر ، تا این لحظه: 37 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
بابا آرشبابا آرش، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
عقد بابا و مامانعقد بابا و مامان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
ساخت وب سایت پرهامساخت وب سایت پرهام، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

پرهام دنیای سحر و آرش

پرهام دنیای منی

اواخر 16ماهگي پرهام و خاطرات مهد

1393/5/26 14:15
نویسنده : مامان سحر
190 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ماماني اين مطلبو كه مي نويسم شما 8 روز ديگه وارد 17 ماهگي مي شي جديدا كارهاي جيگيل مامان خيلي باحال شده و بامزه .مثلا گوشي تلفن و موبايل ور مي داري كلي حرف مي زني و قبل اينكه غذاي بخوري مي پرسي اين چيه بعد مي خوري ، يه آهنگي شادي بشنوي شروع به رقصيدن مي كني ، مي گم ماماني رو بوس كن بوس نمي كني فقط صورتت به صورت ماماني مي چسبوني ، هر كليد رو ببيني مي ري به طرف در ورودي مي خواي بازي كني بري بيرون ، ميگم پرهام بريم ددر زودتر از همه جلوي دري ، باباي يا من لباس عوض مي كنيم و لباس بيرون مي پوشم جلوتر از همه جلوي دري ،‌اگه چيزي به نفعت نباشه هرچي بهت بگن گوش نميكني ولي چيزي به نفعت باشه فوري خودتو لوس مي كني.

مربي (خ سلطاني ) مهدت اون هفته اي ميگه ماشااله پرهام خيلي شيطون شده وقتي كار بدي مي كنه به شوخي بهش اخم مي كنم اونم كم نمياره اونم بهم اخم مي كنه .

 تو مهد پرهام يه دوست به اسم انديا داره كه خيلي باهم جورن .مربيش مي گفت يه روز با هردوشون دعوا كردم كه دوتايشون ناراحت شدن بعد از چند دقيقه ديدم دو تاي دارن با هم حرف مي زنن (حرف زدني كه خودشون مي فهمن ادي بدي ادي بدي و... ) خلاصه بعد چند دقيقه فهميدم منو دارن فحش مي دن و به دوستم ميگم فريده باور كن اونا دارن به من فحش مي دن كه چرا دعواشون كردم.

يه خاطره ديگه اين كه هروقت خاله مهديه بهشون ميخواد  غذا بده و غذا نميخورن ميگه به خانم سلطاني ميگما و خاله مهديه خانم سلطاني صدا مي كنه دفعه اول خانم سلطاني اگه جواب داد مي خورن غذاشون و اگه دفعه دوم جواب نداد نمي خورن  چون مي دونن خانم سلطاني نيست و خاله مهديه داره بهشون دروغ مي گه تا غذاشون بخورن .

ماماني صبحا وقتي ساعت 7  مي شه و تو  تو خواب نازهستي اصلا دلم نمياد بيدارت كنم چون تو هم دوست داري مثل بچه هاي ديگه كه صبحها تا ساعتها ميخوابن بخوابي ولي پسر خوشگلمو بيداري مي كنم ولي پسرم بجاي اينكه كسل و خواب الو باشه اولين كارش اينكه ميخنده و خوش اخلاقه ، پسرم هميشه دوست دارم چند روز تعطيل باشم  تا تو صبحها خواب كامل داشته باشي و روز كامل با ماماني و باباي داشته باشي ولي ماماني مجبورم تا بيام اداره و پسرم صبحها ببرم مهد قربون اون صبر و تحملت بره مامان . وقتي ساعت 3:15 از اداره تعطيل مي شم تند تند و با عجله به سمت مهدت ميرم تا زودتر تو رو ببينم به جون تو كه دنياي مني خيلي دلم واست تنگ مي شه . شبا وقتي خيلي خسته اي و زود مي خوابي و باباي دلش تنگ مي شه مي گه توروخدا بيدارش كن دلم تنگ شده واسش منم ميگم نه بدخواب مي شه و شب نميتونه بخوابه و باباي بيچاره مجبور ميشه تا چند تا بوس ابدار بهت بده و چند دقيقه هم پيشت لالا كنه تا خيالش راحت شه . چون به قول خودش پرهام هديه خدا به منه .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)