روز دهم
هفته سي و هشتم بارداري
سلام ماماني فردا آخرين روزي كه ميام سركار و تعطيل ميشم و 6 ماه ديگه برميگردم چند روزي خيلي كمرم درد ميكنه و حوصله ندارم چون كارمون زياده بايد بيام و تو رو هم خسته كردم عزيزم .هفته بعد شنبه 3/1/92 عزيز مامان مياد بغلم. شايد بابايي براي اولين عيد دايي مهرداد بره آلاشت و من و تو ميريم خونه خاله آزاده و خاله منصوره شايدبا بابايي برن و باهاش برگردن خدا پشت و پناهشون باشه ماماني خيلي خوش حالم كه داري مياي به اين دنيا . هفته بعد منتظر ديدنت هستم .شما تو هفته سي و هشتم اين كارها رو انجام مي دي . ...
نویسنده :
مامان سحر
14:57
تاريخ زايمان
سلام ،دوباره اومدم ماماني صبح كه رفتم دكتر گفته تاريخ زايمانت مي افته سوم فروردين ماه ...
نویسنده :
مامان سحر
15:43
هفته سي و هفتم بارداري
سلام ماماني خوبي عزيز م امروز شما ميري تو هفته سي و هفتم (سي و شش هفته و يك روز ) و ماماني امروز وقت دكتر داره مي خوادبره ببينه آقاي دكتر ابريشمي كي ميخواد بگه ني ني مو مي بينم چون ماه قبل مي خواست بگه كه گفته 22 اسفند كه آخرين ماهانه است مي گم .ماماني اين روزا خيلي خسته و بدنش كوفته است . دوست دارم استراحت كنم نميشه چون بايد برم اداره و مهندس سلامت(رئيسم ) گفته بايد بياي به كسي كه تازه اومده بايد بهش كارارو ياد بدي و من تا اخر 28 اسفند بايد برم سركار . ماماني شما تو اين هفته اين كارارو انجام مي دي : ...
نویسنده :
مامان سحر
7:49
هفته سي و ششم بارداري
سلام خوبي عزيزم امروز شما ميري تو هفته سي و ششم (سي و پنج هفته و يك روز) كه تو شكم ماماني اين كارارو انجام مي دي: ...
نویسنده :
مامان سحر
10:30
زمين خوردن مامان پرهام
سلام مامان امروز صبح كه من و بابايي مي خواستيم باهم بيايم سركار ساعت 5:30 ماماني دستش اشغال بود و مي خواست بندازه تو سطل آشغال سركوچه كه يهو يك گربه چاق و چله تو سطل بود و من همين كه آشغال انداختم تو سطل پريد طرفم منم از ترس خوردم زمين و كلي گريه كردم كه خداياي نكرده بلائي سر بچه ام نياد و اومدم سركار يه ليوان اب قند خوردم و به پهلو چپ خوابيدم و ببينم ني نيم تكون ميخوره يا نه الحمداله تكون مي خورد . بازم دلم طاقت نيورد رفتم بيمارستان سجاد اورژانس كه صداي قلبتم شنيد خيالم راحت شد و خانم دكتر مي گفت هفته 36 بارداري هستي فكر كنم بچه ات درشت باشه . ...
نویسنده :
مامان سحر
11:21
هفته سي پنجم بارداري
سلام مامان امروز شما رفتي تو هفته سي و پنجم (سي و چهارهفته و يك روز ) امروز صبح وقتي خواب بودم كه به شكم ماماني لگدهاي بدي مي زدي كه واقعا دردم گرفته بود ولي خيلي ذوق ميكردم .وشما تو اين هفته تو دل ماماني اين كارارو مي كني : بوس ...
نویسنده :
مامان سحر
13:00
هفته سي و چهارم بارداري
سلام عزيزم خوبي امروز شما رفتي تو هفته سي و چهارم (سي و سه هفته و يك روز ) عزيزم امروز براي معاينه ماهانه وقت دكتر دارم و شايد تاريخ زايمان بهم بگه و بدونم كي ميخوام عزيزمو بغل كنم. عزيزم خيلي تو دل ماماني داري شيطوني مي كني و مامانم خيلي خوشحال ميشه از اين شيطونيهات و اگه ساكت باشي منم ناراحت مي شم . عزيزم ، ني ني خاله الهه 29 بهمن به دنيا اومد و خيلي خيلي كوچولو بود اسم شو گذاشتند نيواد به معني شجاع و 3.700 وزنش بود و منو وخاله منصوره رفتيم پيشش و ني ني خاله مبشره هم اسمش دانياله اونم 1 بهمن به دنيا اومد و اونم 3.900 وزنش بود و بامزه بود و بچه خاله آرزو از همه بزرگتر اون 22 آذر بدنيا اومد اسمشم محمدماهانه و 3.300 وزنش بود .شما تو ...
نویسنده :
مامان سحر
8:50
هفته سي و سوم بارداري
سلام عشقم خوبي مامان امروز كه اين چيزهارو برات مي نويسم 32 هفته و 1 روزت هست عزيزم (هفته 33) خوشگلم مامان اين روزها خيلي خسته و بي حاله و دوست داره فقط و فقط استراحت كنه نميشه چون ميرم اداره اونجام كه نمي تونم خوب استراحت كنم بعضي روزها بايد شيفت وايسم و ساعت 7 خونه مي رسم و تا شام آماده كنم ساعت ميشه 9 و باباي هم ساعت 9 و يا ديرتر و يا زودتر ميرسه خونه و باهم شام مي خوريم و ساعت 11 مي خوابيم . ماماني خاله هات زحمت كشيدن برات لباسهاي خوشگل و تشك و وسايل ديگه برات خريدن چون مامان زياد نمي تونه راه بره و زود خسته ميشه بره براي خريد . انشاء اله اگه خدا بخواد تا 1 ماه و چند روز ديگه مي تونم پسرم رو بغل كنم رو ماهشو ببينم ماماني واقعا خوشحا...
نویسنده :
مامان سحر
10:28