پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره
عروسی  بابا و مامانعروسی بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
مامان سحر مامان سحر ، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
بابا آرشبابا آرش، تا این لحظه: 38 سال و 30 روز سن داره
عقد بابا و مامانعقد بابا و مامان، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
ساخت وب سایت پرهامساخت وب سایت پرهام، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

پرهام دنیای سحر و آرش

پرهام دنیای منی

فوت حاج آقا یوسف پور

هفته گذشته یعنی 30 دی ماه حاج اقا یوسف پور فوت کرد و تشییع جنازه نتونستیم بریم بخاطر همین این هفته یعنی 7 بهمن رفتیم مراسم هفتمش .ومامان مریم خدابیامرزم مرداد ماه فوت کرده بودند ...
10 بهمن 1400

کارنامه آذر ماه

سلام مامانی هفته قبل امتحانات تموم شد دیشبم خانم کارنامه فرستاد واستون .الان رسیدید به ضرب خیلی استرس دارم که یاد بگیری . منتظر کلاس چرتکه م که زنگ بزنن . خداروشکر فردا یکشنبه ۱۲ دی ترم دو زبانت تموم میشه میری ترم ۳ .همه نمرات دیکته زبانت ۱۰ از ۱۰ نمره ،یه دونه ۹ و یه دونه ۳ از ۵ نمره داشتی .عاشتقم عزیزم ...
11 دی 1400

8 سال و 9 ماهگی

سلام عشق مامان درسهات داره خیلی سخت میشه ریاضی خیلی سخته شده رسیدید به ضرب خداروشکر فارسی و دیکته هیچ مشکلی ندارم ولی ضرب استرس دارم چون سال بعد سخت تر میشه میخوام کلاس چرتکه بفرستمت .کلاس زبان که میری خیلی علاقه داری . انقد سرم شلوغ میشه وقت نمیکنه به خودم برسم تکلیفات خیلی زیاد شب یلدا امسال نداشتیم چون واقعا سرم شلوغ بود ...
5 دی 1400

8 سال و 8 ماهگی

سلام عشق مامان دو هفته ست که میری کلاس زبان همش استرس کلاس داری خداروشکر دیکته اول از 5 نمره سه شدی و دیکته دومتو 5 شدی چون واقعا بازیگوش شدی موقع درس اصلا نمیشینی و تمرکز نداری همش بالا و پایین می کنی یه توپم زیر پات همش این ور اون ور . کلاس چرتکه نوشتم که برای درس  ضربت خوبه . اولین املا زبان ۳ شدی از ۵ نمره چون فیلمها رو نگاه نمیکردی میرفتی املا مبنوشتی بعد اینکه خانم بهت گفت باید فیلم نگاه کنی بعد اون همه رو ۵ شدی . اینجا در حال مسخره بازی بودی که مبخواستی شعر مثل باران از حفظ بخونی ...
2 آذر 1400

16 آبان اولین روز رفتن کلاس زبان و داستان تکلیف نوشتن

سلام مامانی شما خیلی وقته میگی مامانی منو کلاس زبان بفرست منم گفتم بزار کلاس سومت تموم شه بعد میفرستم چون امیرعلی و رادمهر رفته بودند توام اصرار که منم برم از 16 آبان دارم میفرستمت . دیگه روز اول خیلی ذوق داشتی اومدی از کلاس میفگتی باید اول مشق زبان بنویس بعد مشق مدرسه رو ولی جلسه های بعد به زور مینوشتی . عشق مامانی الان که موقع مدرسه های و درسها مجاز شما موقع درس خوندن اذیت می کنی می گم پرهام بیا بیا از ساعت 5 که سرمشق می گیرم تا ساعت 10 شب درگیرم من و تو اصلا تمرکز نداری همش در حال بازی کردنی یه توپ کوچولو زیر پاته و یه گوشی دسته همش این ور اون ور رفتنی منم عصابی می شم میگی مامانی روزهای معمولی مامان مهربون و خوبی هستی ولی موقع درس اوه ...
25 آبان 1400

۸سال و ۷ ماهگی

سلام مامانی کم کم داری بزرگ میشی عزیزدلم چند وقته گیر دادی که منو ببر کلاس فوتبال و زبان بخاطر کرونا دیگه نمیبرمت چون میترسم الان خداروشکر کرونا کمتر شده میگی منو ببر منم از اونجای که هم راهش (فردوس) راهش دوره و مدرسه ا تم شروع شده سخته برام خدا کنه شرایطی بشه که بتونم شرمندتم مادر.
10 آبان 1400